ما را دنبال کنید

جستجوگر

آمارگیر

  • :: آمار مطالب
  • کل مطالب : 11
  • کل نظرات : 1
  • :: آمار کاربران
  • افراد آنلاين : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • :: آمار بازديد
  • بازديد امروز : 15
  • بازديد ديروز : 0
  • بازديد کننده امروز : 21
  • بازديد کننده ديروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل ديروز: 0
  • بازديد هفته : 15
  • بازديد ماه : 15
  • بازديد سال : 19
  • بازديد کلي : 148
  • :: اطلاعات شما
  • آي پي : 18.216.123.120
  • مرورگر : Safari 5.1
  • سيستم عامل :

جوانک  شاگرد بزاز،بی خبربود چه دامی د راهش گسترده شده.او نمی دانست این زن زیبا ومتشخص  که به بهانه خیدپارچه به مغازه آنها رفت وآمد می کند،عاشق دلباخته اوست،ودر قلبش طوفانی از عشق و هوس و تمنا برپاست .

یک روز همان زن به در مغازه آمد ودستور داد مقداری مقدار زیادی جنس بزازی جدا کردند،آنگاه به عذر اینکه قادر به حمل اینها نیستم،به علاوه پول همراه ندارم،گفت:((پارچه ها را بدهید این جوان بیاورد ،ود خانه به من تحویل دهد وپول بگیرد.))

مقدمات کار قبلا از طرف زن فراهم شده بود،خانه از اغیار خالی بود ،جز چند کنیز اهل سر،کسی در خانه نبود.

محمد بن سیرین-که عنفوان جوانی را طی می کرد واز زیبایی بی بهره نبودـپارچه ها را به دوش گرفت وهمراه آن زن آمد.

تا به درون خانه داخل شد در از پشت بسته شدابن سیرین به داخل اتاقی مجلل راهنمایی گشت.او منتظر بود که خانم هرچه زود تر بیاید،جنس ها را تحویل بگیردوپول را بپردازد.انتظار به طول انجامیدپس از مدتی پرده بالارفت.خانم در حالی که خود را هفت قلم ارایش کرده بود،با هزار عشوه پا به درون اتاق گذاشت.ابن سیرین د یک لحظه کوتاه فهمید که چه دامی برایش گسترده شده است .فکر کرد با موعظه ونصیحت یا با خواهش والتماس خانم را منصرف کند،دید خشت بر دریا زدن وبی حاصل است.خانم عشق سوزان خود را برای او شرح داد ،به او گفت،00من خریدار اجناس شما نبودم،خریدار توبودم))

ابن سیرین زبان به نصیحت وموعظه گشودواز خدا وقیامت سخن گفت،دردل زن اثر نکرد.التماس و خواهش کرد،فایده نبخشید.گفت:چاره ای نیست باید کام مررا برآوری.وهمینکه دید ابن سیریندر عقیده خود پایداری می کند،او را تهدید کرد ،گفت:((اگر مرابه عشق من احترام نگذاری و مرا کامیاب نسازی ،الآن فریاد می کشم ومی گویم این جوان نسبت به من قصدء دارد.آنگاه معلوم است چه برسر تو خواهد آمد.

موی بربدن ابن سیرین راست شد.از طرفی ایمان وعقیده وتقوا به او فرمان می داد که پاکدامنی خود را حفظ کن.از طرف دیگرسر باز زدن از تمنای آن زن به قیمت جان وآبرو وهمه چیز تمام می شد.چاره ای جز اظهار تسلیم ندید.ام فکری مثل برق از خاطرش گذشت.فکر کردیک راه باقی است ،کاری کنمکه عشق این زن به نفرت شود وخودش از من دست بردارد.اگربخواهم دامن تقوا ا از آلودگی حفظ کنم ،باید یک لحظه آلودگی ظاهر را تحمل کنم..به بهانه قضاؤحاجت ،از اتاق بیرون رفت،با وضع و لباس آلوده برگشت.وبه طرف زن آمد .تاچشم آن زن به او افتاد،روی درهم کشید وفوراً او را از منزل خارج کرد.1

1.الکنی والالقاب،ج1،ص313      

صاحب فضيلت تقوا و ايمان ، مرحوم دكتر احمد احسان كه سالها مقيم كربلا بود و چند سال آخر عمرش مجاور قم بود و در همانجا مرحوم و مدفون گرديد تقريبا در 25 سال قبل در كربلا نقل فرمود كه روزى جنازه اى را ديدم كه جمعى اورا به حرم مطهر حضرت سيدالشهداء عليه السّلام به قصد تبرك و زيارت مى برند، من هم همراه مشيعين رفتم ، ناگاه ديدم روى تابوت ، سگى سياه وحشت انگيز نشسته است ، حيران شدم براى اينكه بدانم آيا ديگرى هم مى بيند يا تنها من اين امر غريب را مشاهده مى كنم ، از شخصى كه سمت راست من حركت مى كرد پرسيدم پارچه اى كه روى جنازه است چيست ؟ گفت شال كشميرى است .گفتم به روى پارچه چيز ديگرى مى بينى ؟ گفت نه .
همين سؤ ال را از آنكه سمت چپ من بود كردم و همين پاسخ را شنيدم ، دانستم كه جز من كسى نمى بيند، تا درب صحن رسيديم ناگاه آن سگ از جنازه جدا شد تا وقتى كه جنازه را از حرم مطهر و صحن شريف برگرداندند، باز در خارج صحن آن سگ را با جنازه ديدم همراهش به قبرستان رفتم ببينم چه مى شود، در غسالخانه وتمام حالات ، سگ را ديدم كه به جنازه متصل است تا وقتى كه ميت را دفن كردند آن سگ هم در همان قبر از نظرم محو گرديد.
نظير اين واقعه را قاضى سعيد قمى در كتاب اربعينات خود از استاد كل شيخ ‌بهائى اعلى اللّه مقامه نقل كرده و خلاصه اش آن است كه يك نفر از اهل معرفت و بصيرت مجاور مقبره اى از مقابر اصفهان بوده روزى جناب شيخ بهائى به ملاقاتش ‍ مى رود، شيخ مى گويد روز گذشته در اين قبرستان امر غريبى مشاهده كردم ديدم جماعتى جنازه اى را آوردند در فلان موضع دفن كردند و رفتند چون ساعتى گذشت بوى خوشى به مشامم رسيد كه از بوهاى دنيوى نبود متحير شدم به اطراف نظر كردم تابدانم اين بوى خوش از كجاست ناگاه صورت بسيار زيبايى در زى ملوك ديدم كه نزد آن قبر رفت واز ديده ام پنهان شد، طولى نكشيد ناگاه بوى گندى كه از هر بوى گندى پليدتر بود به مشامم رسيد، چون نظر كردم سگى را ديدم كه رو به آن قبر مى رود و نزد آن قبر از نظرم محو شد و در حال حيرت و تعجب بودم كه ناگاه ديدم آن جوان را بدحال ، بدهيئت ، مجروح و از همان راهى كه آمده بود برمى گشت ، دنبال او رفتم و از او خواهش كردم كه حقيقت حال را براى من بگو.
گفت من عمل صالح اين ميت بودم و ماءمور بودم با او باشم ناگاه آن سگى را كه ديدى آمد و او عمل ناشايسته او بود و چون كردارهاى ناروايش بيشتر بود بر من چيره شد ونگذاشت با او باشم و مرا بيرون كرد و فعلاً انيس آن ميت همان سگ است .
شيخ فرمود: اين مكاشفه صحيح است ؛ زيرا عقيده ما آن است كه كردارهاى آدمى در برزخ ‌به صورتهاى مناسب با آن اعمالش با شخص خواهد بود و مسئله تجسم اعمال و مصور شدنشان به صورتهاى مناسب با احوال ،مسلم است .
داستان های شگفت انگیز،شهید محراب آیت الله سید عبدالحسین دستغیب